معنی یک شصتم دقیقه

حل جدول

لغت نامه دهخدا

یک شصتم

یک شصتم. [ی َ / ی ِ ش َ ت ُ] (اِ مرکب) شصت یک. یک جزء از شصت جزء. از شصت حصه یک حصه.


شصتم

شصتم. [ش َ ت ُ] (عدد ترتیبی، ص نسبی) شصتمین. چیزی که در مرتبه ٔ شصت واقع شده باشد. واقع در مرحله ٔ شصت. (ناظم الاطباء). واقعشده در مرتبه ٔ شصت. (یادداشت مؤلف). رجوع به شصتمین شود.
- یک شصتم، از شصت یک قسمت. شصت یک. (یادداشت مؤلف).


دقیقه

دقیقه. [دَ قی ق َ /ق ِ] (از ع، ص، اِ) دقیقه. مؤنث دقیق. ج، أدِقّه، أدِقّاء. (از اقرب الموارد). در ناظم الاطباء جمع آن دِقاق و دَقائق ضبط شده است. رجوع به دقیق شود. || نکته ٔ باریک لطیفه. نازک کاری. (یادداشت مرحوم دهخدا): اندر داروهای مسهل آمیختن نه دقیقه بکار باید داشت از بهر آنکه هر دقیقه اندر این باب اصلی بزرگ است و هرگاه طبیب از این اصلها غافل باشد منفعت دارو مضرت گردد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
به صد دقیقه ز آب درمنه تلخترم
به سخره چشمه ٔ خضرم چه خواند آن دریا.
خاقانی.
زیشان شنو دقیقه ٔ فقر از برای آنک
تصنیف را مصنف بهتر کند بیان.
خاقانی.
افشای این سِر و اظهار این دقیقه جایز نشمرده ام. (سندبادنامه ص 175). طرار گفت: ای مهتر، نه همانا که او این دقیقه داند؟ (سندبادنامه ص 309).
هر چه هست از دقیقه های نجوم
یا یکایک نهفته های علوم.
نظامی.
کاین درج کآسمان شه دارد
وین دقیقه که او نگه دارد
هیچکس را ز خسروان جهان
کس ندیده ست آشکار و نهان.
نظامی.
استاد را بزورآوری بر من دست نبود بلکه مرا دقیقه ای از علم کشتی مانده بود که از من دریغ می داشت امروز بدان دقیقه بر من دست یافت. (گلستان سعدی).
امید در کمر زرکشت چگونه ببندم
دقیقه ایست نگارا در آن میان که تو دانی.
حافظ.
لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده
بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن.
حافظ.
- دقیقه شناس، نکته شناس. نکته بین. باریک بین: نِقرس، طبیب حاذق بسیارنظر دقیقه شناس. (منتهی الارب).
|| (اصطلاح عرفان) به معنی سِر دقیق است که هر کس بر آن آگاه نشود و مرتبت دقایق اجل از مرتبت حقایق است. (فرهنگ علوم عقلی از دستور العلماء ج 1 ص 104).
|| (اصطلاح نجوم) جزء شصتم است از درجه. (منتهی الارب). شصت یک ِ درجه و هر دقیقه شصت ثانیه باشد. (از مفاتیح العلوم). یک حصه از شصت حصه ٔ درجه، و تمامی درجه های فلک سه صد و شصت باشد. بدانکه فلک را دوازده برج اند و هر برج را سی درجه و هر درجه را شصت دقیقه و هر دقیقه را شصت ثانیه. (غیاث). سدس عشر درجه است، و اطلاق میشود بر سدس عشیر ساعت، و همچنین است حال در مابعد دقیقه از مراتب، یعنی ثانیه ها و ثالثه ها و غیر آن، یعنی دقیقه را گاهی از درجه گیرند و گاهی از ساعت. (از کشاف اصطلاحات الفنون). از اجزای واحد زاویه است برابر یک شصتم درجه، و منقسم به 60 ثانیه. (از دایرهالمعارف فارسی): آفتاب را دو دور بود، یکی آنکه هر سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبانروز به اول دقیقه ٔ حمل بازآید به همان وقت و روز که رفته بود. (نوروزنامه). || واحد زمان، سدس عشر ساعت. (از اقرب الموارد). شصتم جزء از هر ساعت. (ناظم الاطباء).از اضعاف واحد زمان، برابر 60 ثانیه. (از دایرهالمعارف فارسی). ج، دَقائق. (از اقرب الموارد). || کنایه از زمان بسیار کوتاه، چنانکه گویند: یک دقیقه صبر کنید. (از ناظم الاطباء).

فرهنگ فارسی هوشیار

یک شصتم

نادرست نویسی یک شستم یک جز ء از شصت جز ء شصت یک.


شصتم

نادرست نویسی شستم ‎60 و شست از انگشتان (صفت) واقع در مرحله شصت: فصل شصتم.


دقیقه

‎ خرده، خرده ی باریک، دم یک شستم از یک تسو (ساعت)، راز پنهان (اسم) مونث دقیق نکات دقیقه، نکته باریک امر غامض، یک شصتم از هر ساعت و آن برابر است با شصت ثانیه، زمانی کوتاه لحظه: }} یک دقیقه صبر کنید ‎. {{، یک شصتم از یک درجه، (تصوف) سر دقیق که هر کس بر آن آگاه نشود و مرتبت دقایق اجل از مرتبت حقایق است. (دستور 104: 1) جمع دقائق (دقایق)

فرهنگ معین

دقیقه

یک ششم ساعت، نکته، نکته باریک، یک شصتم از یک درجه، جمع دقائق. [خوانش: (دَ قِ یا قَ) [ع. دقیقه] (اِ.)]

فرهنگ عمید

دقیقه

دقیق
(اسم) یک‌شصتم ساعت که شصت ثانیه است،
(اسم) (نجوم) یک شصتم از یک درجه،
[قدیمی] نکتۀ باریک و ظریف،


شصتم

ویژگی کسی یا چیزی که در مرتبه یا مرحلۀ شصت باشد، شصتمی،

فارسی به عربی

دقیقه

دقیقه

واژه پیشنهادی

یک دقیقه سکوت

قرمز و دیگران

فرهنگ فارسی آزاد

دقیقه

دِقیقَه، مؤنّث دقیق با همان معانی- یک جزء از 60 جزء یک ساعت- گوسفند (جمع: دقایق)

مترادف و متضاد زبان فارسی

دقیقه

لطیفه، نکته، لحظه، لمحه

معادل ابجد

یک شصتم دقیقه

1079

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری